دیشب بابا فواد گفت: کی فکرشو می کرد تو انقدر خوشگل و بانمک (و البته تقریبا زود) بتونی حرف بزنی ... این بود که به این فکر افتادم تا هنوز یادمه از حرف زدن شیرینت بگم ... هرچی هم بگم او تون صدات نمیشه که من عااااشقشم :-* دیروز صبح تعطیل بودو من تو آشپزخونه مشغول کار بودم که یهو یه صدای آرومی شنیدم که صدا میزد: مامان ، مامان ... قربووونت برم با اون صدای قشنگت؛ روی تخت آروم نشسته بودی و منتظر بودی تا من بیام بچّلونمت..آخه اولین بار بود که این مدلی از خواب بیدار شدی .... معمولا یا با یه کم غرغر کردنه یا اینکه بی سر و صدا میای و پیدام می کنی اولین جمله: یکشنبه ٣ آذر بود وقتی فواد از در رفت بیرون گفتی: بابا اَفت!! چند روز ...